انجام هیچ کاری آسان نیست. من به این جمله اعتقاد قلبی دارم و مطمئنم سادهترین شغل جهان در نظر هرکس، چالشهایی مختص به خود را دارد. برآمدن از پس این چالشها، هر فرد شاغل به آن شغل را در مسیر آینده و پیشرفتش، به فردی متخصص و حرفهای تبدیل میکند. چالشهای تدریس آلمانی هم در نوع خود منحصربفرد و بسیار متفاوت از چالشهای تدریس سایر زبانهاست.
هرگز خود را در کسوت مدرس آلمانی تصور نمیکردم. راحتتر بگویم، هرگز این که روزی در آلمان سکونت کنم را هم تصور نمیکردم چه رسد به اینکه به تدریس این زبان مشغول شوم. روزی که به آلمان وارد شدم، حتی یک کلمه در حد «بلی» یا «خیر» هم از این زبان نمیدانستم و همین مسئله باعث شد تا با مشکلات بسیاری در مسیر سکونتم در این کشور مواجه شوم. لذا هر زبانآموزی که پیش از مهاجرت اقدام به یادگیری این زبان کند را تحسین و تشویق میکنم.
برای منی که زمانی بهصورت نیمهحرفهای و صرفاً با داشتن ولو بالا از انگلیسی، به دوستان و آشنایان زبان میآموختم، ورود به دنیای تدریس آلمانی غیرقابلتصور بود. داستان مفصلی دارد ورود من به این عرصه و شرکت در دورههای فورت-بیلدونگ تدریس آلمانی در آوسلندز-گزلشافت اما این بار زمانی وارد جهان تدریس یک زبان شدم، که هم روش تدریس را بهخوبی یاد گرفته و هم زیر و بم ساختارهای کلامی و نوشتاری آلمانی را بهخوبی یاد گرفته بودم. دیگر قرار نبود اکبر و مجید و کاظم، دوستانم، شاگردانم باشند و هرچه میگفتم و از انگلیسی یاد میدادم را چشم-بسته قبول کنند. قرار بود در خود آلمان، به زبانآموزان غیرآلمانی، آلمانی تدریس کنم و این شاید اولین و بزرگترین و سختترین قدمی بود که در این حرفه برداشتم.
تفاوتهای آلمانی و انگلیسی
تابهحال شاگردی نداشتهام که آشناییش با انگلیسی، صفر صفر باشد. بلأخره در مدرسه و کنکور و فیلم و سریال و گزارش خبری و موسیقی و کلاس زبان، همگی با انگلیسی برخورد داشته و بسیاری از آنها هم به انگلیسی مسلط بودهاند. شخصاً ترجیح میدهم که زبانآموزانم دانشی نسبی و حداقلی داشته باشند اما آنقدر هم به این زبان تسلط نداشته باشند چراکه در نخستین قدمهایی که در آلمانی برمیدارند، در پِی کشف شباهتهای میان این دو زبان هستند. ناامیدشان هم نمیکنم. همیشه در اولین جلسه تلاش میکنم فعلها و اسمها و واژگانی را از آلمانی مطرح کنم که شباهتی نسبی با انگلیسی داشته باشند. اما از جلسۀ سوم و چهارم به بعد، متوجهشان میکنم که خبر چندانی از شباهت و… نیست.
اغلب هم نه فقط به دنبال شباهتهای آوایی، بلکه بهدنبال شباهتهای ساختاری میان این دو زبان میگردند. البته که هر دو زبانهای انگلیسی یا آلمانی، از لحاظ ساختاری و چینش واژگان در کلام و نوشتار، همریشه و همقافیه هستند اما تغییرات روزبهروز و کوچک شدن انگلیسی، باعث شده که بسیاری از مفاهیم و ساختارها مانند مفعولهای غیرمستقیم، رنگ باخته و حتی خود مدرسین هم اطلاعی از چرایی و چگونگی حضور این مفعولها در انگلیسی نداشته باشند. حفظ کردهاند و از شاگردان خود هم میخواهند که حفظ کنند. از شاگردان خود هم میخواهند که با تکرار زیاد و بستن خود به فیلم و سریال و کتاب داستان، این مسائل حفظی را در ذهن خود نهادینه کنند. در آلمانی اما انجام این کار عملاً غیرممکن است.
"خدایا بسه دیگه" به آلمانی چی میشه؟
منکر دخالت افراد ناشی که به صرف گرفتن یک مدرک نیمبند ب1، شروع به تدریس آلمانی کرده و در تلاش برای گرفتن ماهی از این آب گلآلوده هستند، نمیشوم. اینها اغلب هم همان کسانی هستند که خودشان هیچ درک درستی از ساختارهای زبانشناسانۀ آلمانی ندارند و نتیجتاً همان راه و رسم تدریس انگلیسی را در پیش گرفته و با رگباری از مسائل حفظی و اصطلاح و «حالا امروز یاد بگیریم توی آلمانی چطوری بگیم: “خدایا بسه دیگه خسته شدیم”» یا «بلدی “من جیش دارم، دستشویی کجاست” به آلمانی چی میشه»، زبانآموزان را رسماً از راه درست، خارج کرده و ذهنشان را محدود به برخی جملههای خاص و بلااستفاده در زندگی روزمره و کار و دانشگاه میکنند. وقت آنها را تلف کرده و هزینههای گزافی دریافت میکنند.